مـ ــانـــ ـــده تـا پــ ــروانــ ــگی

دلخطــ ـی هایـــ َــــم
مـ ــانـــ ـــده تـا پــ ــروانــ ــگی


ســ ـــ ــلام
نام کوچک خداست...

------------------------------
جایی برای نوشتن در خلوتُ سکوت...

-----------------------------

اینجا "دلــــــــــــــــــخطــ " است
لطفا "دستــــــــــــــخطــ " نذارید...


-----------------------------

«هذا من فضل ربی»

----------------------------

«الهی و ربی من لی غیرک...»

---------------------------
گر اسیر روی اوییـــ نیست شو پـــروانه شو
پای بند ملک هستی در خور پروانه نیست

----------------------------
"اکثر" مطالبی که اینجا میخونید از خودمه
خــوب و بــدش رو بهم بگید

هرگونه برداشت "دلــانه" مجاز است...
هرگونه کپی پیگرد "انســـــانی" دارد...

حال ما خوب است، اما تو باور نکن...‌

#آن_هجده_نفر‌

#سیل_شیراز



پنجم فروردین نود وهشت


یاعلی

  • سارا سادات

ازون حس‌های که معلوم نیست چیه!!!



یاعلی

  • سارا سادات

بسم رب السفر‌

سلام...‌

الان که دارم این مطلب رو می‌نویسم، توی یکی از جاده‌های مرکز ایران عزیزم، شب از نیمه گذشته و یک شب آروم بعد از بارون ِ شدید چندساعت پیش رو می‌گذرونیم...‌

من بیدارم و بی‌خوابم و دارم به تمام خاطرات چند روزِ زیبای گذشته فکر می‌کنم، دلم می‌خواد همه چیز تو ذهنم تثبیت شه و هیچوقت فراموششون نکنم، محبت‌ انسان‌هایی که روحشون اینقدر بزرگه که تو جغرافیای جهان نمی‌گنجه... ‌

دوستانی که بودنشون جهان رو چندین برابر رنگین‌تر و قابل زیست‌تر کرده...‌

خاطرات تمام شب‌گردی‌های جاده‌ها برام زنده شده، شب‌های مهتابی یا مطلقا تاریکی که من، تنهاترین انسان جهان می‌شدم و همیشه خاطراتی بودن که لبخند رو بشونن رو لبم، یا گاهی ...‌

من جاده‌گردی رو با همهٔ سختی‌هاش عاشقم، چون بهم فرصت هضم اتفاقات ‌پیش رو و گذشته رو میده...‌

حالا، فیس تو فیسِ جاده، هندزفری به گوش، دارم به شیرینی‌های چند روز رؤیایی گذشته فک میکنم...‌

روزهایی که یک آرزوی تیک خوردهٔ منن..‌

اصلا نمی‌دونم هنوز کسی اینجا رو می‌خونه یا نه، ولی من باید شروع کنم به نوشتن، و کجا بهتر از وبلاگ عزیزم...‌

بامداد هجده مهر ۱۳۹۷‌

‌میان ایران‌

یاعلی

  • سارا سادات

کاش ‌

هنوز‌

هم‌

رفاقت‌ها‌

مثلِ‌

گذشته‌

بود...‌

یاعلی

  • سارا سادات

شش سال شد...‌

با همهٔ غم‌ها و شادی‌هاش، با همهٔ سختی و آسونی‌هاش، با همهٔ رفتن و اومدن‌هاش، با همهٔ قضاوت‌ها، دوستی‌ها، مهربونی‌ها، نامهربونی‌ها، با همهٔ اشک‌ها و لبخندهاش...‌

در سکوت و غربت شش ساله شد...‌

دلــــخطِ عزیزم...‌

یاعلی

  • سارا سادات

سال نوتون مبااااارکاااا‌

الهی که بدل خوش و لب خندون‌

یاعلی

  • سارا سادات

و این چنین بود که یک سال دیگر هم تمام شد...‌

به‌ وقت‌ نوزده‌ اسفند ‌۱۳۹۵‌

‌‌

یاعلی

  • سارا سادات

+گذر زمان ینی چی؟‌

-ینی وقتی که با دیدن یکی در هر شرایطی لبخند می‌زدی و حالا با دیدنش در هر شرایطی اشکت سرازیر می‌شه...ینی زمان گذشته...‌

‌+خوبه یا بد؟‌

-نمی‌دونم..‌. فقط می‌دونم سخته... عینِ مردن... ‌

+چرا اینجوری می‌شه؟‌

- اونم نمی‌دونم... مثه ریختن پلاسکو یهویی‌ه...هیشکی نمی‌دونه چرا و چی شد!‌

+می‌شه تحملش کرد؟‌

-نه... ‌

+چه مطمئن...‌

-چون زندگی‌ش کردم... ‌

+چقد وقته؟‌

-نمی‌دونم...

یاعلی


  • سارا سادات

چقدرررر دلم می‌خواست هنوزم مثه قدیما هر چیزی که اطرافم اتفاق میفتاد برام یه سوژهٔ دل_نویسی می‌شد‌

بعدش تندی خودمُ می‌رسوندم به وبلاگمُ با همون سبک خاصِ خودم می‌نوشتمش و هی زود به زود سر می‌زدم که کی چی نوشته و کی چه نظری گذاشته و ...‌

چقدرررر اون روزا دور شدن...‌

وقتایی که به نت دسترسی نداشتم نُت گوشی‌م پر می‌شد از‌ دل‌نوشته‌هایی که در اسرع وقت بنویسم‌شون تو وبم...‌

چقدر اون روزا خوب بودن...‌

با خالی‌ترین ذهنی که ممکنه صفحه پست جدید رو باز کردم، فقط چون دلم برا گذشته‌ها تنگ شده بود...‌

یاعلی

  • سارا سادات

دارم می‌رم پابوس آقا...‌


به یاد همتون هستم...‌


حلال بفرمایید



یاعلی



  • سارا سادات