من اگه زمان امام حسین بودم...
اگه جز مسلمان های طرفدار امام حسین میبودم
اگه مثه وهب و همسرش میشدم...میذاشتم همسرم برم میدون جهاد
وگرنه نمیذاشتم:|
زمان جنگ خودمون...
اگه مثه اسماعیل و همسرش فاطمیا میشدم...میذاشتم همسرم بره جبهه
وگرنه نمیذاشتم...:|
فک کنم خدا منُ خیلی خوب میشناخت که تو اون روزگار ها بدنیا نیومدم
و یا حتا اینکه تا الان مجردم...
چون فک کنم با حساسیت هام نمیذاشتم اونم جم بخوره!
+من برخلاف همۀ کسایی که میگن ما دلبستگی به دنیا نداریم میخام بگم دارم!
خیلی هم دارم!
امکان نداره هر چن روز یکبار جلوی کتابخونم نایستم و مطمئن نشم که همه کتاب هام هستن
امکان نداره هر چند روز یکبار به این فک نکنم که اگه زلزله بیاد کدوم یک از کتاب ها یا وسایلامُ میبرم همرام یا اینکه جونمُ برمیدارم در میرم!
(البته این کار برا وقتیه که مطمئن باشم همه عزیزانم جاشون امنه!)
امکان نداشت یه بار برم توی جاده و یا یکی از عزیزانم برن سفر و من داغون نشم!
وقتی بخوام برم جایی نمیتونم بین وسایلایی که دوستشون دارم یه تعدادی رو حذف کنم سختمه این کار...
++ همین احساس باعث شد از کربلا بمونم فک کنم... ولی واقعن نمیتونم ترکش کنم!
من به همه وسایلام و ادمای اطراف بشدت وابسته َم...:(
یاعلی