امروز ظهر خواستیم بخابیم سر حرفمان با یک دوستِ جان گل انداخت نشد بخوابیم!
عصر خواستیم بخابیم دوست جانِ دیگری فرموند نزدیک غروب نخواب گفتیم چشم!
خسته بودیم و کمی هم پنچر ساعت 7 رفتیم بخابیم که تلفنمان زنگ خورد ُ صدای ِ زیبایِ یک دوست جانِ جان حالمان را خوب کرد...
و تا الآن انرژی گرفتیم...
+صرفن جهت فخر فروشی که بگوییم دوستانِ جانِ خوبی داریم...:))
+راستی یک دوست جانِ دیگری امشب در آغوش گرم ِ خانواده میخابد ازین بابت بسی خوشحالیـ ـم
و میخاستیم بگوبیم دوستَ ت دارم:))
یاعلی