تورُقِ سالی که گذشت...
امسال سال خیلی خیلی سختی بود برام...
خیلی سخت...خوشی داشت ولی سختیهاش مشهود تره ...
فروردین بودُ خانه داریِ من!
امسال سفره هفت سینمون یه مهمان موقت داشت، اونم گچ پای مامان بود. که تا اواخر ماه اول شاهد خاطرات ماژیکی بود.
دریا همیشه برای من نماد پاکیُ اقتدار یه جاست و این همه زیبایی تو روزهای اول سال حالمُ خوب میکرد...
اردیبهشت بودُ باز هم دوری از خانه!
روز اول اردیبهشت رسیدم خوابگاه و 40 روز دوری شروع شد...
روز مادر رو برا دومین بار پیش مامانم نبودم و فقط با بغض پشت تلفن بهش تبریک گفتم
نمایشگاه کتاب امسال خوب بود ... یه مقداری کتاب خریدم حالم خوب شد...
و خرداد بود و نتایج نگرفتۀ تز!
خرداد امسال شروع سختی های تمام نشدنی امسال بود ...
خرداد هم تمام شد هر چند نفهمیدم چطور...
بهار مثه پاییز غمگین بود... و روح من یه جایی اواسط بهار جا موند و تو بقیه سال منُ همراهی نکرد...
و بهترین اتفاقش شاید پیدا کردن یک سری دوستای جدید و مهربون بود!
تیر ماه بود ُ مهمانی خدا ...
که شاید اگه رمضان نبود تحمل اون روزها خیلی سخت میشد...
شب بیداری های تا صبح و مشغول بود و درگیر بودن با نوشتن تزم...
و صبحا میخوابیدم تا ظهر و بعد باز من ُ لپ تابُ لینوکس ُ زیپرشین ُ اعصاب خوردی ُ اینا...
مرداد ماه بود و روی ماه آبجی بزرگه...!
هیچوقت اولین لحظه ای که پشت در خونمون دیدمش یادم نمیره...
و گشت و گذارای پا به پای هم توی شهر...
و اون شب توی حافظیه که با وجودیکه دیر وقت بود عین خیالمون نبود :)
متاسفانه مرداد بخاطر تزم از سفر جهادی جا موندم و قسمتم نشد...
ولی خب تونسم عمدۀ کار تز رو به اتمام برسونم...
شهریور بود ُ دلشوره های اتمام تز!
شهریور ماه اولین نسخۀ بدون ویرایش رو به استادم دادم و تا حدودی تونستم با همون نسخه توقعاتش رو بر آورده کنم
و تا نیمه های شهریور تکمیلش کنم و تا اخر شهریور مجوز دفاع بگیرم...
و مهر ماه بودُ دغدغه های دفاع!
همون اوایل مهر رفتم تبعید و 14 مین روز مهر به روز دفاعم رقم خورد...که روز خوبی بود خداروشکر و من دورۀ فوق لیسانس رو تمام کردم به لطف خدا!
نمرۀ کامل گرفتم الحمدلله و استادم خیلی راضی بود که برا من از نمره مهمتر بود!
و بازگشت به منزل و استقبال خیلی خوبه خانوادم که برام خاطره انگیز شد...
آبان ماه بودُ محرم عظیم امسال!
مهترین اتفاق آبان ماه پیاده روی کربلا بود و جا موندن َم...
که اشک بودُ اشک بودُ اشک...
شاید مهاجرتم به اینجا اتفاق بعدی قابلِ ثبت آبان بود...
آذر ماه بود ُ هیچ اتفاق خاصی...
فک کنم تنها چیزی که از آذر امسال موند یه سری بافتنی نیمه تمام باشه...
دی ماه بودُ بهار شیعه!
بهترین خاطره ای که از دی میتونه بمونه اعیاد ربیع بود...عیدهایی که کمی قلب آدم رو تسکین میدن...بهمن ماه بودُ تولد عزیزترین داداش دنیا!
اتفاقهای عظیمی توی بهمن افتاد... مرگ پادشاه عربستان...نامه رهبر ... و سالروز پیروزی انقلاب...که بحمدلله 36 ساله شد!
و اسفند بود و اسفند بود و اسفند...!
ماهی که زمستون تازه یادش اومد باید سرد باشه...
ماه بارون و برف و کنکور و تولد و خونه تکونی...
و حالا توی اخرین ساعات سال نود و سه وقتی من به یک سالِ گذشته فکر میکنم
خیلی از اتفاقات رو یادم نمیاد...خیلی از اتفاقات رو یادمه ولی تاریخشون یادم نیس
خیلی خوبی ها بود خیلی سختی ها بود خیلی اشکها بود...
چه شبها که با دوستای عزیز دلم تا دیر وقت حرف نمیزدیم...
چه تصمیم ها که نمیگرفتیم و گاهی عملیشون هم میکردیم!
دلم برای سال نود و سه فک نمیکنم تنگ بشه مگر...!
شاید باید دوستش بدارم...
توی همین سال بود که خدا یه چیزهایی رو بهم داد
و توی همین سال بود که خیلی چیزها رو هم گرفت...
من دوستای خیلی خوبی رو ازین سال یادگاری دارم و صد البته دوستی های خیلی خوب...
و جای یک "تو" میان همۀ این خاطرات خالی بود...
و این بشه دلیلی برای دوست نداشتنش...
شاید توی خاطرات این سال باید از اتفاقات سیاسی و اقتصادی ایران و جهانم نوشت!
چیزایی که تاثیر میذاشتن رو زندگیمون... ولی ننوشتم دیگه!:)
خدایا!
سال گذشته را بر ما ببخش...
غفلتهایمان را...ناشکریهایمان را... دل شکستنهایمان...بد اخلاقیهایمان را...کاستیهایمان را
و به تمام خوبی ها و مهربانیهای این سال برکت بده و برای سال آینده فزونیشان ده!
و کمکمان کن که روز به روز بیشتر بنده باشیم...!
+ ﻣﯿﺨﺎﻡ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﮎ ﺗﻮﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﺷﯽ ﻭﻧﺎﺧﻮﺷﯽ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻭ ﻫﻢ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﺑﻮﺩ ﺗﺸﮑﺮﮐﻨﻢ...
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﻓﮑﺮﺷﻢ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﺮﯾﮏ ﺗﻤﺎﻡ ﻏﻢ ﻭ ﺷﺎﺩﯼ ﻫﺎﻡ ﺑﺎﺷﻪ...
ﻣﻤﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﻫﺪﯾﻪ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺳﺨﺖ ﻧﻮﺩ ﻭﺳﻪ...
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺁﺑﺠﯽ ﺑﺰﺭﮔﻪ :)
29 اسفند 1393
20 مارس 2014
29 جمادی الاول 1436
سارا سادات
ووووووووووووی فداش
من چلااینو تازه دیدم هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان؟؟؟
منم خعلی دومست دارم جیجری