مـ ــانـــ ـــده تـا پــ ــروانــ ــگی

دلخطــ ـی هایـــ َــــم
مـ ــانـــ ـــده تـا پــ ــروانــ ــگی


ســ ـــ ــلام
نام کوچک خداست...

------------------------------
جایی برای نوشتن در خلوتُ سکوت...

-----------------------------

اینجا "دلــــــــــــــــــخطــ " است
لطفا "دستــــــــــــــخطــ " نذارید...


-----------------------------

«هذا من فضل ربی»

----------------------------

«الهی و ربی من لی غیرک...»

---------------------------
گر اسیر روی اوییـــ نیست شو پـــروانه شو
پای بند ملک هستی در خور پروانه نیست

----------------------------
"اکثر" مطالبی که اینجا میخونید از خودمه
خــوب و بــدش رو بهم بگید

هرگونه برداشت "دلــانه" مجاز است...
هرگونه کپی پیگرد "انســـــانی" دارد...

دوهفته پیش در چنین روزی دختر شمالی ِ شیطون ِ عزیزم رونمایی شدن و اومد شیراز و چند ساعتی رو با هم بودیم...


شاید کار خاصی واسه خوش گذروندن انجام ندادیم و فقط راه رفتیم و حرف زدیم ولی به من خیلی خیلی خوش گذشت...

چون اولین بار بود میدیدمش...


او خسته و خوابالو بود چون شب قبلش رو توی جاده بوده و هر دومون هیجان زده...

جای قرارمون یکی از باغهای شیراز بود و من تا وارد شدم یک زوج عاشق(!) دوربین دادن دستم تا ازشون چنتا عکس بندازم و این شد که بنفشه خاتون جونم اول منُ پیدا کرد و پریدیم تو بغل هم...

خیلی عالی بود...خیلی زیاد به من خوش گذشت و تا اخرین دقایق شیراز بودنش همراهیش کردم!


همون شب خودم راهی جاده ها شدم تا بلخره بعد هشت ماه تشریف ببرم برای امور فارغ التحصیلی!

و فردا ظهرش رسیدم مقصد! اینکه چطوری رسیدم و چه ماجراهایی پیش اومد بگذریم...

چنتا از دوستای دورۀ ارشدم بودن و دیدمشون ولی من با یک دوست خاصتری قرار داشتم!


بلخره حدود ساعت 2 بود که به دیدار یار نائل گشتیدیم(!) و وسط دانشگاه اونموقع روز در مقابل چشمان گرد شده خورشید خانوم دوست جان رو دیدم:))

و اون کسی نبود جز نگین بانوی آسمون نشین :))

یک عالمه وسایل دست اون بود منم که ساک و کیف و اینا...

ولی از بغل کردن هم غافل نشدیم...

وقتی از دور میومد با همه خستگیش ولی ابخند خوشکلش رو لباش بود و من کلی کیف کردم از دیدنش...

حدود یک هفته رو پیش نگین بسر بردم...


به جرئت میتونم بگم بهترین روزهایی بود که توی اون شهر گذروندم...بخصوص برا من که اونجا پر بود از اتفاقات جورواجور و فراز و نشیب و سختی...

و روزهای آخری که توی اون شهر بودم برام سخت و طاقت فرسا بود

حالا داشتم یک سری خاطرات رنگی رنگی و خوشکل جایگزین اونهمه سختی میکردم...

خیلی خوب بود خیلییییییییییییییییییییی

شاید یک سری جاهایی که میرفتیم تکراری بودن ولی اینکه با کی بری خیلی خیلی فرق داره...

نگین ازون دسته دخترایی ِ که حتا اگه یک روز کامل دانشگاه باشه یا یک عالمه کار داشته باشه و کلافه باشه هم پیشش به آدم خوش میگذره!

و اون یک هفته برایِ من به معنای واقعی کلمه خاطره ساخت...

خاطرات خیلی قشنگ...

خودش و هم اتاقیاش باعث شدن روزای خیلی خوبی رو سپری کنم...

و روز اخر به خاطر حجم کارهای اداری من و کلاس نگین نشد درست و حسابی از هم خداحافظی کنیم و این توی دل من موند :(


و من دوشنبه گذشته راهیِ مشهد شدم...

سفری که هنوزم باورم نشده رفتم ...

اصرارهای هانی به مامانم جواب داد و منم که حال روحی ِ خوبی نداشتم مجوز یک سفرِ دو روزه به مشهد رو گرفتم :)

پدر و مادر گرامی بشدت اصرار داشتن که بیشتر از دو روز مزاحمش نشو و قبل حرکت بلیط برگشتت رو بگیر که خداروشکر میسر نشد :))

من تا حالا تنها مشهد نرفته بودم!

وقتی وارد راه آهن شدم قشنگترین درهای کشویی عمرم رو دیدم:)

چون که به روِیِ ماهِ آبجی بزرگم باز میشد ُ من هنوزم باورم نمیشد که توی مشهدم...

بعد یه بغل گنده و کلی ماچ ماچ رفتیم سمت ماشین!

(هرچی هانی میگف زشته جلو مردم گوش من بدهکار نبود:))

و مستقیم منُ برد حرم...

و چه حرمی...

کل خیابونای منتهی به حرم و خود حرم چراغونی بودن و بشدت زیبا شده بود...من همش میخندیدم و هانی بهم میگف من جای تو بودم گریه میکردم ولی من هنوز باورم نشده بود که کجام...واسه همینم واکنشم خنده بود :)

بجای دو روز 5 روز و نیم موندم پیش عزیز ِ دلم ُ هر بار مامان زنگ میزدن کلی اصرار میکردیم که یه روز دیگه :))

و تویِ این 5 روز هانی برام سنگ تموم گذاشت...هیچوقت این شکلی مشهد نرفته بودم...

یک سفر سیاحتی زیارتی درجه یک...

با خانواده ش آشنا شدم و برام جالب بود که چقدر با رویِ گشاده منُ تو جمعشون راه دادن و من به عنوان دوست شیرازیِ هانیه معروف شده بودم...

من صبحها میرفتم حرم و موقع ظهر با هانی برمیگشتم خونه ... چه حرم گردی های لذت بخشی...

برای تک تک دوستای گلم دعا کردم و از حضرت بهترین ها رو براشون خواستم...


روزهایی مشهد بودم که هیچکدوم حتا توی ِ خواب هم نمیدیدیم...شاید گاهی حرفش رو میزدیم ولی برامون خیلی دست نیافتنی بود که توی ِ چنین شرایطی کنارِ هم باشیم...

بلخره مجوز من تموم شد ُ من باید برمیگشتم

و تا اخرین لحظات مشهد بودنم هانی پای اتوبوس کنارم بود و نمیتونستیم از هم دل بکنیم ...

و بلخره سفر من در روز شنبه 5 بعداز ظهر تمام شد و یکشنبه صبح من رسیدم خونمون :))


و دو هفته طلایی برام ثبت شد...

اون هم در کنار دوستانی که بخاطر داشتنشون خدا رو شکر میکنم و به خودم میبالم...


+تا سه سال پیش هیچوقت فک نمیکردم با دوستانی که به واسطه وبلاگم با هم آشنا شدیم اینقدر صمیمی بشم که حتا برم خونشون...

ولی این اتفاق افتاد...برای همین هم بشدت وبم رو دوست دارم و دلم برای جایی که دوستام رو پیدا کردم (بلاگفا علیه العنه) تنگ شده...:(


++ممنون از خدا و امام رضا و دوستام که حالمُ خوب کردن...

به این مدت احتیاج داشتم:))


+++شاید سفرنامه تصویری هم گذاشتم:)) بعدهااااااااا



یاعلی


  • سارا سادات

نظرات (۷)

سلام
به به چه خوب...
چقده دلم خواس...

میگما، به مامان اینا بگو زشته تا مشهد رفتم، نرم یه سر به خواهر آقا بزنم... بعدم پاشو بیا خونه ما
خونه ما جمعیت اکثریت با خانماس... راحتی :-)
پاسخ:
سلام بروی ماهتون بانو مهربان و هنرمند :))

ایشالله زودِ زود قسمتتون شه!
من که دعاتون کردم و اسمتون رو توی حرم گرو گذاشتم...
بقیه ش کرم آقاست که بشدت زیادِ!:)

مامانم به این راحتیا دیگه راضی نمیشن... دیگه کوپن سفر تنهاییم رو خرج کردم...
ولی شما دعا بفرمایید ما بیایم قم چشم مزاحم شما هم میشیم!
فدای اکثریت خونه شما بشم من :):*
من فهمیدم توی کامنت دومی هانی چی نوشته شده.خخخخخخخ
سارا میای برای منم بنویسی؟ سیدی:)))
پاسخ:
ای جونمممممممممممم
باریک الله دخمل باهووووووووووووووووش :))

توقدم اولُ بردار...
اصن خودمونم باورمون نمیشد ساره :))
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
** ** *** ******
** ***** **** **** **** ****   ** ** ***** ** ***** ***** *** **** **** **** ****** ** ** **** ******
** *** ***** ****** *** ******* **** *** ** *** **** *** *****
** **** ***** ** ****** ** **** *** **** **** ***** *****  *** * ****** ***** ** **
*** *** ***** ** ***** **** * **** ****
پاسخ:
آخه من به تو چی بگم ها!؟
خودت بیا بگو من بهت چی بگم!؟^__^
  • کبوتر بادبادک باز
  • میگم من خیلی بلد نیستم بلاگو =)
    اصن احساس گمشدگی میکنم این وسطا :D
    پاسخ:
    ﺍﯼ ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﯼ...ﻣﻨﻮﺭﮐﺮﺩﯼ ﺳﯿﺪﻩ ﺑﺎﻧﻮ :))) ﮐﺠﺎﮔﻢ ﺷﺪﮔﯽ ﺷﺪﯼ ﺑﯿﺎﻡ ﭘﯿﺪﺍﺕ ﮐﻨﻢ؟ ﯾﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﮐﺎﺭﮐﻨﯽ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﻔﺘﯽ...ﻣﻨﻢ ﺑﻌﺪﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﻭﻧﯿﻢ ﺳﺨﺗﻢ ﺑﻮﺩ ﺍﺯﺑﻼﮔﻔﺎﺩﺭﺑﯿﺎﻡ.ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍﻩ ﺭﻭﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻩ :))))
    ببین خدا خوب جا جواب داده ها همین ک موقعی ک حالت خوب نبود حسّتو خوب کرده جای شکر داره... خدا رو شکر
    پاسخ:
    خعلیییییییییییی زیاد شکر...

    گاهی وقتا خیلی اتفاقات خوب موقعی میفتن...
    من تو بهترین تاریخ رفتم سفر چون به این خاطرات احتیاج داشدم :))
    بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
    راستی دست خط تو ** *** ******** * *** **** **** ****** **** ** *** ***** ***** ** *** **** *** *******
    یعنی هیچ یادگاری از این با ارزش تر برای من از دوست عزیزم نمیتونست برام باشه
    دوستت دارم
    پاسخ:
    ای جووووووووووووووووووووونم...
    منم دومست دارم :)
    ووووووووووووی چقدم بد نوشتم >_<

    +ستاره هاشُ بردارم عایا ^_^
    بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
    از بنفشه که عسک نگرفده بودی ****** **** *** **** **** ***** * ******* ***** ****** ****
    ایششششش خو من تا حالا جلو اطرافیان کسی رو نبغلیده بودم که با حضور تو اونم حاصل شد.خخخخ
    اون شب حرم خودم خیلی گیه داشدم برا همین تو رو هم جوگیر میکردم باهم بگرییم :)))
    رمضون جونم منم خعلی دومست دارم . 
    ببخشید که موقع بدخلقی هام رسیدی . اون هفته سخت ترین هفته عمرم میتونست باشه که حضور تو به بهترین هفته تغییرش داد.
    تازه یواش یواش دارن  وسایل جامونده ات تو خونمون خودشونو نشون میددددن .ایشششش میدونسدم عاشخی چیزمیز جامیزاری:))))
    پاسخ:
    منکه گوشیم مرده بود اونموقه بنشمه هم یادش رفد عسک بگیریم!
    خخخخخ بیخیال بابا من اصن اینجوری نیسدم :))
    بلی بلی خودمم فهمیدم میخاسدی منو گریه بندازی بعد خودت گریه کنی بگی تخصیر توعه :)) منم دستت رو خوندم :))
    وووووووووووی ^__^
    اوهوم خیلی آبجی بداخلاقی هسدی خیژالتم نمیکشی خخخخخخخ
    برو بَ بَ وحشتناک بهم خوش گذشتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

    وووووووووی چی جا گذاشتم مگه دیگه!؟
    از عمد جاسازی کردم که هی ببینی یادم کنی :))

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">