+سوم دبیرستان که بودم بدترین سرما خوردگی عمرم رو گرفتم!
اردیبهشت ماه بود ُ من برای لج با معلم فیزیکمون رفتم مشهد ... 9 روز مشهد بودم و وقتی برگشتم گلوم بشدت عفونت کرد
و من که هیچ وقت قبل از اون زیر بار آمپول زدن نرفته بودم یه چنتایی پنی سیلین 1200 نوش جون فرمودم
و نه روز نقاهت بیماریم طول کشید و نرفتم مدرسه!:))
اونروزا هم درس زیاد داشتم هم نزدیک امتحانا بود و حسابی سرم شلوغ بود...
+ترم اول ارشد که بودم توی خوابگاه مریضی شدم که تو چند سال قبلش بی سابقه بود...
استاد ما داشت میرفت آمریکا و باید زودتر توی آذر ماه امتحان فینال کوانتوممون رو برگزار میکرد
و منم توی همون دوسه مونده به امتحان سرما خوردم... صدام در نمیومد از تب و بدن درد داشتم میمردم
باید درسم میخوندم و پروژه های درسی بقیه استاد هارو هم انجام میدادم...
بماند که با مامانم اینا هم چون ازشون دور بودم داستان داشتم...
+ترم 4 ارشد که قاعدتن باید درگیر تزم میبودم و تازه برگشته بودم خونه
مامانم تصادف کرد و بابامم مریض شد و من حسابی درگیر خونه داری ُ پرستاری شدم و
از یه طرف هم یه عالمه کار و درس سرم ریخته بود
و من گاهن شبا با گریه میخوابیدم چون به کارای خودم نمیرسیدم...
+حالا نه درس دارم نه امتحان دارم نه کار خونه دارم
هی نشستم برا خودم دسکشُ پاپوش ُ اشارپ میبافم که مبادا توی این حجم انبوه بیکاری مریض شم
سرما بخورم نکنه وقتم هدر بره:|
منکه تو تمام عمرم هیچ وقت لباس خیلی گرم نپوشیدم و زمستونا همیشه با لباسی عین تابستون تو خونه میگشتم
حالا همش تو خونه با لباس گرم میگردم نکنه یه وخ سرما بخورم از پروژه های مهم درسیُ کاریم عقب بمونم!:|
+نمیگم مریضی خوبه ها...
+موارد دیگه سرماخوردگی هم داشتم ولی اینا بدتریناش بود...:|
+من دیگه حرفی ندارم...
یاعلی