گاهی وقتا که میبینین یه آدم نسبتن معقول یه کار نامعقول انجام داد یا یه کار معقول رو انجام نداد...
دنبال یه دلیل منطقی و موجه نگردین...
زل بزنین تو چشماش دلیلش رو اونجا خواهید یافت...
یاعلی
گاهی وقتا که میبینین یه آدم نسبتن معقول یه کار نامعقول انجام داد یا یه کار معقول رو انجام نداد...
دنبال یه دلیل منطقی و موجه نگردین...
زل بزنین تو چشماش دلیلش رو اونجا خواهید یافت...
یاعلی
تحریمها شکسته شد...
حالا میتوانی بیاییُ
قلبم را از عشقت غنیسازی کنی...
یاعلی
مرا در چند گوشه های دلت مخفی کن...
من غرق شدن در تو را میمیرم
گمَم کن در عشقَت تا پیدا شوَم باز...
امروز را میشود به راحتی از غم میرد...
پس چرا من هنوز اینقدر راحت زندهام!؟
چرا اینقدر میتوانم بدون تو...بی غمت حتا... به ادامۀ زندگی فکر کنم ؟!
برای روزهای بی تو چرا برنامه میریزم!؟
چرا از غمت نمردم هنوز!؟
+آجرک الله!
این اولین پست سال جدیدِ و اونو گذاشتم برا امروز...
میخوام یه عهدی با خودم این اولِ سالی تو این روز پر برکت ببندم...هر کی بود یاعلی...
میخام از همین امروز یه رفتار بدی رو که دارم یا حتا ممکنه بهش مبتلا بشم رو بذارم کنار و کم کم به ازای هر یکی که گذاشتم کنار یه رفتار خوب هم جایگزین کنم...
این روزها بازار دید و بازدید و بالطبع حرف خیلی داغه...
تو این حرف زدن هام خیلی مواظب باشم دلی نشکنه...خاطری نرنجه...لبختدی محو نشه...بغضی به گلویی نشینه...
و یه چیز دیگه که میخام مواظب باشم بهش مبتلا نشم سرک کشیدنِ!
من ازین رفتار خیلی آسیب دیدم...حتمن نباید یه بلای خیلی حادی سر آدم بیاد که اسمش بشه آسیب... همین خراشیدگی ِ هر چند کوچیکِ روحَ م خودش آسیب حساب میشه...
این سرک کشیدن خیلی معنی گسترده ای داره... مثلن تو این روزهایی که هر کسی یه چیز جدید خریده سریع ازش نپرسم چند گرفتی از کجا گرفتی یا بگیریم ازش بقولی یه دوری باهاش بزنیم...
شاید این حرکت از نظر منِ نوعی خیلی صمیمیت به حساب بیاد ولی احتمال بدیم طرف مقابل خوشش نیاد!
خودش بخاد میگه... نپرسم !
همین کافیه فعلن!
یاعلی
حق دوستی ها ایجاب میکنه توی لحظات خاصُ بزرگ برای هم دعا کنیم...
امسال یه مادری سال نو رو از زیر قرآن رد میکنه... تا فرزندانش تا آخر تاریخ مصون بمونن...
روزهای در پیش رو تون همشون غرق عشق مادر !
قلبهاتون سرشار از محبت خدا!
نوروزتون مبارک باشه...
انشالله چشممون به دیدار آقا روشن بشه توی سالی که سر درش اسمِ مادرِ!
دستتون در دست حضرت زهرا... سال نو سرشار از برکت!
یاعلی
تورُقِ سالی که گذشت...
امسال سال خیلی خیلی سختی بود برام...
خیلی سخت...خوشی داشت ولی سختیهاش مشهود تره ...
فروردین بودُ خانه داریِ من!
امسال سفره هفت سینمون یه مهمان موقت داشت، اونم گچ پای مامان بود. که تا اواخر ماه اول شاهد خاطرات ماژیکی بود.
دریا همیشه برای من نماد پاکیُ اقتدار یه جاست و این همه زیبایی تو روزهای اول سال حالمُ خوب میکرد...
اردیبهشت بودُ باز هم دوری از خانه!
روز اول اردیبهشت رسیدم خوابگاه و 40 روز دوری شروع شد...
روز مادر رو برا دومین بار پیش مامانم نبودم و فقط با بغض پشت تلفن بهش تبریک گفتم
نمایشگاه کتاب امسال خوب بود ... یه مقداری کتاب خریدم حالم خوب شد...
و خرداد بود و نتایج نگرفتۀ تز!
خرداد امسال شروع سختی های تمام نشدنی امسال بود ...
خرداد هم تمام شد هر چند نفهمیدم چطور...
بهار مثه پاییز غمگین بود... و روح من یه جایی اواسط بهار جا موند و تو بقیه سال منُ همراهی نکرد...
و بهترین اتفاقش شاید پیدا کردن یک سری دوستای جدید و مهربون بود!
تیر ماه بود ُ مهمانی خدا ...
که شاید اگه رمضان نبود تحمل اون روزها خیلی سخت میشد...
شب بیداری های تا صبح و مشغول بود و درگیر بودن با نوشتن تزم...
و صبحا میخوابیدم تا ظهر و بعد باز من ُ لپ تابُ لینوکس ُ زیپرشین ُ اعصاب خوردی ُ اینا...
مرداد ماه بود و روی ماه آبجی بزرگه...!
هیچوقت اولین لحظه ای که پشت در خونمون دیدمش یادم نمیره...
و گشت و گذارای پا به پای هم توی شهر...
و اون شب توی حافظیه که با وجودیکه دیر وقت بود عین خیالمون نبود :)
متاسفانه مرداد بخاطر تزم از سفر جهادی جا موندم و قسمتم نشد...
ولی خب تونسم عمدۀ کار تز رو به اتمام برسونم...
شهریور بود ُ دلشوره های اتمام تز!
شهریور ماه اولین نسخۀ بدون ویرایش رو به استادم دادم و تا حدودی تونستم با همون نسخه توقعاتش رو بر آورده کنم
و تا نیمه های شهریور تکمیلش کنم و تا اخر شهریور مجوز دفاع بگیرم...
و مهر ماه بودُ دغدغه های دفاع!
همون اوایل مهر رفتم تبعید و 14 مین روز مهر به روز دفاعم رقم خورد...که روز خوبی بود خداروشکر و من دورۀ فوق لیسانس رو تمام کردم به لطف خدا!
نمرۀ کامل گرفتم الحمدلله و استادم خیلی راضی بود که برا من از نمره مهمتر بود!
و بازگشت به منزل و استقبال خیلی خوبه خانوادم که برام خاطره انگیز شد...
آبان ماه بودُ محرم عظیم امسال!
مهترین اتفاق آبان ماه پیاده روی کربلا بود و جا موندن َم...
که اشک بودُ اشک بودُ اشک...
شاید مهاجرتم به اینجا اتفاق بعدی قابلِ ثبت آبان بود...
آذر ماه بود ُ هیچ اتفاق خاصی...
فک کنم تنها چیزی که از آذر امسال موند یه سری بافتنی نیمه تمام باشه...
دی ماه بودُ بهار شیعه!
بهترین خاطره ای که از دی میتونه بمونه اعیاد ربیع بود...عیدهایی که کمی قلب آدم رو تسکین میدن...صرف نظر از همۀ ناراحتیها و دلشورهها و نگرانیها...
همین یه جملۀ "آخی، کیف دست دوز آبجیم بود"
مرا کفایت میکرد
تا یک روزه برم چرم بخرم، ببرم، و کیفی بدوزم برایش...
آقاااااااااااااااااااا
آقااااااااا
من این دو روز بس که دوستای گلم ذوق مرگم کردن اصن الان در پوست خودم جام نمیشه!:))
خدا ازینا نصیبتون کنه بفهمین من چی کشیـــــــــــــــــــــــــــــــدم :)
مردم اصن میشه ذوق نکرد!؟
اصن میشه وقتی یهویی اسم ساره گلی رو گوشیم دیدم ذوقولی نشم!؟
اصن مگه میشه با پست هانی نمرد!؟ مـیــــــــــــــــــــشه!؟ نع نمیشه!!!!!
اصن میشه وقتی نگین اونقدرررررررررررررررررر با انرژی بهم زنگ زد ذوق نکنم!؟
اصن مگه میشه با هدیه حسنا جونی سر سفره ناهار یه نمه قر نیومد!؟
اصن میشه وقتی مریم گلی جووووووووووووونم با اون همه کارایی که داشت تلفنی بهم تبریک گفت رو من نخام بمیرم!؟
اصن میشه تلفن بــــــــــــــــــــــی بــــــــــــــــــــــــــی باشه و آدم جیـــــــــــــــــــــــــــــغ نکشه؟!
دیگه من در مورد تولد مبارک با صدای خابالوی نگین هیچی نگم بهتره :)
یسراااااااااااااا و بنشمـــــــــــــــه هم میسیییییییییییییییییییییی که هستید...
آبجی فاطمه و طوفان عزیز دلمم مثه همیشه درجه یـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک!!!
تو رو خدا بذارین من اینا رو بمورم خلاص :)))
عـــــــــــــــــاغــــــــــــــــــــــــآآآآآآآآآآآآآآآ
میخاین بگین بیجمبم یا هر چی...بلی هستم:))
من دوستام رو میمورمممممممممممممممممممممممممممم!!!
خـــــــــــیـــــــــــــــــلــــــــــــــــی گلین خیلی دوستون دارم :):):)
+هیچوخ پست اینقدر جینگیلی ننوشته بودم ... :))
++ثبت شود در تاریخ 19 اسفند 1393!!!!
یاعلی