مـ ــانـــ ـــده تـا پــ ــروانــ ــگی

دلخطــ ـی هایـــ َــــم
مـ ــانـــ ـــده تـا پــ ــروانــ ــگی


ســ ـــ ــلام
نام کوچک خداست...

------------------------------
جایی برای نوشتن در خلوتُ سکوت...

-----------------------------

اینجا "دلــــــــــــــــــخطــ " است
لطفا "دستــــــــــــــخطــ " نذارید...


-----------------------------

«هذا من فضل ربی»

----------------------------

«الهی و ربی من لی غیرک...»

---------------------------
گر اسیر روی اوییـــ نیست شو پـــروانه شو
پای بند ملک هستی در خور پروانه نیست

----------------------------
"اکثر" مطالبی که اینجا میخونید از خودمه
خــوب و بــدش رو بهم بگید

هرگونه برداشت "دلــانه" مجاز است...
هرگونه کپی پیگرد "انســـــانی" دارد...

در خاندان نه چندان عریض ُ طویل ما

چه از سمت مادری چه از سمت پدری

ملت جوری از زیر مهندس شدن شونه خالی میکنن که انگار اگه مهندس شن فرداش بدترین بلای آسمانی ُ زمینی رو سرشون نازل میشه ُ

مستوجب عذاب الهی میگردند!:)


مثلن یکی مهندسی دانشگاه آکسفورد رو انصراف میده میره هنر می‌خونه و نویسنده و گریمُ ر و کارگردان میشه

یکی دیگه مهندسی رو ول میکنه خونه دار میشه

یکی دیگه قید مهندسی یکی از دانشگاه های امریکا رو میزنه تا در کانون گرم خانواده بمونه

یکی دیگه مهندسی رو انصراف میده میزنه تو کار تولیدی

یکی دیگه به علاوه یکی دیگه با دو تای دیگه و یکی دیگه علوم پایه رو به مهندسی ترجیه میدن

یکی دیگشون اینقد کنکور میده که علوم پایه مورد نظر تو یونی مورد نظر قبول شه ولی نره مهندسی

یکی دیگه باوجودیکه از خون میترسه ولی بهمون دلیل نزول بلای آسمونی میره تجربی ُ سر از تغذیه درمیاره!

یکی دیگه رفتن به سربازی رو بهتر و با ارزشتر از مهندسی میدونه در نتیجه درسشُ ول میکنه میره سربازی بعدش ک اومد تغییر رشته میده!

اصن یه جوری همه سیبل مهندسی رو نشونه گرفتن ُ متعمدانه (!) میزنن یه ور دیگه که آدم میمونه!:)

اینقد هیشکی مهندس نشد که بچه ها و بزرگای فامیل تموم شدن مونده این گودزیلا ها و بچه گودزیلاها ببینیم چقدر به آرمانهای خانواده پایبند میماند!

و ببینیم اول مهندس فامیل کی میشه که خفتش بدیم :))


+یه مدت فیزیک رو میخاستن بکنن مهندسی استرس گرفته بودم در حد اعلام نتیجه آزمایش دوپینگ رکورد دار المپیک:))


++اینم پست متفاوت باشد که بعضیا کامنت متفاوت بچسبونن قدش:)


+++صد در صد تحت تاثیر هم نشینی با مهندسین جمع!

یاعلی

  • سارا سادات

مثلن تو خیلی اهل سوپرایز کردنَ م باشی...

بعد یهو مثه امروزی با یه بسته بزرگ قرمز پر از چیز میزای قرمز از در بیای تو

و من بدون تردید ذوق مرگ بشوم...:))



+هفته عاشقی مبارکتان عاشقان...:|


+باران باشد و ولنتاین هم باشد ...:))



یاعلی

  • سارا سادات

مثلن من باشمُ تو باشیُ مسابقه فوتبال هم باشد

ومثلن تو اهلُ عاشق فوتبال باشی

بازی سرخــ‌آبی هم باشد

و تو هم آبی باشیُ

من هی با یک دامن گل گلی قرمز جلویَ‌ت رژه برومُ

سؤالهای مسخره درباره فوتبال بپرسمُ

و ادای آبی بودن دربیاورمُ

تیم مورد علاقهَ ت رو تشویق کنم...

و هی برای خوشحالی تو دعا کنم تیمَ ت گل بزند...



یا مثلن قرمز باشیُ

من دامن آبی بپوشم ُ باز هم سرتقانه ُ مشتاقانه سؤال پیچت کنمُ و تیمَ ت را تشویق کنم

و گاهی هم شیطنت کنمُ بنا را بگذارم روی کل کل و هی تیم مخالف را تشویق کنم...:)



و با سؤالهایم کلافهَ ت کنم ولی تو که کلافه نمیشوی ُ با لبخند جواب میدهی

و یا حوصله اَم سر برود ُ هی نق بزنم پس کی تمام میشود این بازی

تا فقط من باشمُ تو...!؟:))


+تصاویر تزئینی‌َند...


یاعلی


  • سارا سادات

امروز ظهر خواستیم بخابیم سر حرفمان با یک دوستِ جان گل انداخت نشد بخوابیم!


عصر خواستیم بخابیم دوست جانِ دیگری فرموند نزدیک غروب نخواب گفتیم چشم!


خسته بودیم و کمی هم پنچر ساعت 7 رفتیم بخابیم که تلفنمان زنگ خورد ُ صدای ِ زیبایِ یک دوست جانِ جان حالمان را خوب کرد...


و تا الآن انرژی گرفتیم...


+صرفن جهت فخر فروشی که بگوییم دوستانِ جانِ خوبی داریم...:))


+راستی یک دوست جانِ دیگری امشب در آغوش گرم ِ خانواده میخابد ازین بابت بسی خوشحالیـ ـم

و میخاستیم بگوبیم دوستَ ت دارم:))


یاعلی


  • سارا سادات

تویِ این روزهای نیمۀ زمستان که هوا هم نیمِ زمستانی‌ست

دلم میخواهد زمان همینجا متوقف شود

یا اینکه برود ُ برسد به مثلن اردیبهشت...

من غرق خواب زمستانی شوَمُ سه ماه دیگر بیدار شوم!!!!


طاقت گذراندن این 40 روزِ مانده از سال را ندارم...


اینروزها نیازمندِ ساعتِ برناردَ م

که یا زمان را بزنم جلو برسم به اردیبشهت...

یا همین جا تویِ همین روزهای نیمِ زمستان بماند...


تویِ همین 20 بهمنِ لعنتیِ 40 روز مانده به پایان سال:|


+تیتر:سید علی صالحی


یاعلی


  • سارا سادات

"چشم وا کردم از تو بنویسم..." **

                                     اما، خاطراتَ م توی خواب جا ماند

آن مسیری که رفته بودی هم

                                     تـوی طــرح شهـــــــــرداری افتــاد



* سید حمیدرضا برقعی

** علی‌رضا آذر



یاعلی


  • سارا سادات

از سری متنهای خیلی خیلی طولانی

ولی بخونیدش...شده روزی یک خط!:)


توی دوران مدرسه اون اوایل

توی بعضی شرایط نسبتا سخت و به نظر همون موقع هامون بغرنج 

وقتی که از همکلاسیهام جمله معروفِ "ای کاش من پسر بودم"

رو میشنیدم برام خیلی تعجب انگیزناک بود!

چون من هیچوقت حس نکرده بودم دوست دارم پسر باشم!

توی اون مواقعی هم که نیازی به پسر بودن بود داداشم یا بابام بودم که اون کار رو انجام میدادن برام!

من تمام کودکیم رو با برادرم هم بازی بودم و پا به پاش بازی های پسرونه رو بلد بودم ولی دوست نداشتم پسر باشم!

بابام قهرمان شماره یکِ زندگیم بود ولی دوست نداشتم در آینده مرد باشم!

بر عکس دوست داشتم مثه مامانم باشم و بتونم عروسک و جینگیلی جات داشته باشم

من ساعتها جلوی آینه مینشستم و موهام رو شونه میزدم و مدلهای مختلفی میبستم و ازین کار لذت میبردم!

یک عالمه لاک و دامن و وسایل دخترونه داشتم و از دختر بودن لذت میبردم!

شاید دلیلش تعریفهای خیلی قشنگ مامانم از بدنیا اومدنم بود!

شاید اینکه همه با یه شعفِ خاصی از گریۀ از سر خوشحالی بابام در لحظه بدنیا اومدن من تعریف میکردن

و اینکه بابام با شادی گفته منم دختر دار شدم...

شاید هم این بوده که وقتی توی خونه کوچکترین آخی میگفتم همه خونواده با حراس و نگرانی میومدن سراغَ م

که ته تقاری خونه که از قضا دختر هم بوده چش شده!

خلاصه اینکه من تا قبل شنیدن اون عبارت توی مدرسه هیچوقت آرزو نکرده بودم که پسر باشم...

شاید چون به اندازه داداشم موقعیت و آزادی داشتم

من 11 سال ژیمناست بودم و از یه جایی به بعد همیشه تو رده سنی خودم بهترین بودم

والیبال بازی میکردم و عضو تیم مدرسه و ناحیه بودم

از بچگی پا به پای داداشم پیش میرفتم!

المپیاد شرکت میکرد و توی جشنواره های ثبت اختراع حضور داشتم

و توی کوهنوردی پا به پای بقیه پسرا و مردا میرفتم تا قله!

ولی در عین حال بشدت ناز نازی بودم!

و یه عالمه عروسک و خنزرپنزر دخترونه داشتم!

توی دوران راهنمایی یک همکلاسی داشتم که بشدت پسرونه بود...

رفتارهاش حرف زدناش لباس پوشیدن هاش و همیشه موضوع اینکه از یه تاریخ به بعد میرم مدرسه پسرونه پای صحبت حرفاش بود!

من درکش نمیکردم چون دوست داشتم دختر باشم!

نمیگم هیچوقت شکایت نکردم چرا گاهی پیش اومده از بعضی اتفاقات دخترونه ناراحت باشم ولی

هیچوقت زیرآب دختر بودنَ مُ نزدم...

من یه کشو پر لاک و لوازم آرایش و جینگی لی جات دارم و همیشه لباس های شاد میپوشم!

و همیشه به خندون و پر سر وصدا بودن معروفم!

در حالی که!

بیرون از خونه و در حضور نامحرم بشدت روی حجاب و رفتارم حساسم و بشدت مغرور و بداخلاقم در مواقعی...:)

من دختر بودن رو ضعیف بودن یا ضعیف بودن رو به واسطه دختر بودن بلد نیسم

من از کار با میخ و چکش و چوب لذت میبرم و خیلی خوب میتونم از پس کارهام بربیام

ولی وقتی کمدم به دریل کاری احتیاج داره داداشمُ صدا میکنم و تهش بخاطر بی ظرافتی تو کارش بهش غر میزنم

اونم میگه خب تو که بلدی خودت درسش میکردی و من بهش میگم کارای زوری با تو ظرافتش با من!:)

من بلدم تنهایی یه خونه رو جمع کنم و اسباب کشی کنم ولی جمع کردن وسایل گنده رو میسپارم به مردا و خودم میرم سراغ بسته بندی وسایل کابینت و دکوری ها

من بلدم پنچری بگیرم ولی ترجیه میدم کنار بایستم و این کارُ بسپارم به مردا!

من بلدم شوفاژ رو هواگیری کنم ولی ترجیح میدم صدای بابام بزنم تا این کار رو انجام بدن و هزار تا چیز دیگه!

پاش بیفته از پس کل کارام خودم برمیام ولی وقتی که مردی کنارم باشه کارای زوری رو میسپارم به اون و بهش تکیه میکنم و

خودم دست به هیچی نمیزنم!

دختر بودن به نظر من یه موهبتِ که خدا به دخترا داده تا مثه خودش مزه خلقت رو بچشیم...چیزی که مردها از درکش عاجزن!

اونم خلقت انسان...

دخترا میتونن مهربون باشن و دنیا رو بهشت کنن چیزی که ظریف مردها نمیتونن به اندازه خشنترین دخترها از پسش بر بیان!


شاید قبلتر ها وقتی میشنیدم که حدیث داریم دختر رحمتِ پسر نعمت بهم برمیخورد ولی الان میدونم خونه ای که توش دختر هست ینی چی!


من همون قدر که دخترم و اداهای دخترونه دارم و نازنازیَ م ولی هیچوقت به هیچ پسری اجازه ندادم پسرخاله شه!

نازُ ادام برا توی خونهَ س ... روزی نیست که از سرُ کول مامان بابام بالانرم و هزار و دوتا ماچشون نکنم!

هیچوقت به پسر غریبه ای اجازه ندادم اسمَ م رو صدا کنه در حالی که همیشه با اسم اصلیم نوشتم...


درسته که بعضی جاها پسرها راحتترن ولی این دلیل به مزیتشون نیست

درسته که با یه تیشرت توی تابستون گشتن خیلی خیلی راحتتر از پوشیدن مانتو و شلوار و روسریِ چه برسه به اینکه به این ترکیب چادر هم اضافه بشه!

درسته که پوشیدن یه کاپشن شلوار توی روزهای برفیِ بارونی زمستون و تمیز برگشتن به خونه خیلی آسون تر از تمیز نگه داشتن چادرِ!

ولی مروارید رو توی صدف نگه میدارن... منم قدر مروارید بودنَ م رو میدونم...

درسته که دوش ده دیقه ای خیلی راحتتر از دوش یه ساعته و شستن موهای بلنده ولی من موهای بلند دخترونه رو دوست دارم!

براینکه تا دلتون بخواد دل مرداس که برای موهای بلند دخترونه ما میتپه و تا هست شعر عاشقونه در وصف موهای بلند دخترونه منِ

آخه کدوم آدمی دیدین عاشق موهای کم پشت یه مرد بشه و براش شعر عاشقانه بسراید!؟:)

درسته که موهای من زیر چادر و روسری خراب میشن و شاید توی هم گره بخورن

ولی همین موهای بلند آرزوی انگشتهایی هستن که میخان گره هاش رو باز کنن!


خلاصه اینکه من یه دخترَم و بشدت از خداوند بابت دختر بودنَ م ممنونم چون میدونم چه گوهر گرانبهایی رو بهم هدیه کرده!:)


+الان نیان بگین نفست از جای گرم درمیاد و سختی روزگار نچشیدی تا دلت بخاد پسر باشی که میگم چشیدم ولی نفسم از جای گرم درمیاد

چون پشتَ م به خدا جونم گرمه!


++نیاین بگین پسرا خیلی آزادی دارن و دخترا ندارن که میگم من شاید خیلی بیشتر از صدتا پسر آزادی دارم چون توی آغوش خدا جونَ م!


+++ خلاصه اینکه نیاین توجیه و تفسیر بیارین که دارَم اشتباه میکنم که منم یه ان قلت حتمن براتون میارم!:))


++++ دموکراسیَ م نداریم!


+++++ اینم بگم اگه پسرا به خودشون بود دختر میشدن!


+++++ببخشید خیلی طولانی شد!



یاعلی

  • سارا سادات

پیشگفتار!

 ببخشید خیلی طولانی شده همشُ یه جا نخونین روزی یه خطشُ بخونین تا پست بعدی حوصلتون سر نره!

نخوندین هم نخوندین یه سری حرفای رویِ دل مانده بود...


یه مدت بود که فکر به رفتن عین موریانه داشت مخمُ میخورد

ینی تا این حد که رفتم استادمم انتخاب کردم!

گاهی ازش حرف میزدم ولی اکثرَن چیزی نمیگفتَم!

یعنی حتا به اینکه اونجا چطوری میتونم زندگی کنم

به اینکه بدون چادر چیکار کنم و

عایا مردای اونور دنیا محرم َن و فقط مردای ایران و عراق ُ عربستان نامحرمَ ن که باید جلوشون چادر پوشید فک کرده بودم!

به اینکه تنهایی چه شکلی زندگی کنم!

بورسیۀ چی بگیرم و ....


ینی یه مدت واقعن خودمُ روانی کردم...

پای ثابت تمام سرچ هام وقتی پای لپ بودم این چیزا بود!


آما!

بعد اون به یه نتایجی رسیدم که من نباید برم!


بدرک که 21 سال درس خوندمُ الان بیکارَم

بدرک که برای ادامه تحصیل استادا ممکنه بیسواد باشن

بدرک که رشته من علوم پایهَ س ُ از یه دیپلم فنی هم کمتر براش احترام قاعلن!

بدرک که تا 6 سال بعد آرزوهام هنوز خیلی از آرزوهام آرزو موندن و بعضَ ن شدن حسرت...

بدرک که کار پیدا نمیشه و من نشستم با مدرک ارشد بافتنی میبافم برای خودم

بدرک که اینجا زمستوناش بارون ُ برف نمیاد...

بدرک که تو ارشد هنوزم بچه ها سر نمره چونه میزدن!

بدرک که ممکنه هیچوخت هیچ پیشرفتی اینجا نداشته باشم!

و هزار تا بدرک دیگه...


من طاقت یه روز دوری از مامان بابامُ که هیییییییییییییچ من طاقت دوری از بالشمَ م ندارم!

بقول لیدا من دختر مامان باباییَ م !

 من طاقت فقط تویِ سال 3-4 هفته دیدن مامان بابامُ ندارم...

من طاقت صدای خدای نکرده بیحال مامانمُ حداکثر بافاصله یکی دو روز بعد پیشش نبودن رو ندارم!

من طاقت توی غربت مریض شدن رو ندارم

من طاقت زندگی بدون آدمایی که دوسشون دارم رو ندارم...

ولی طاقت بیکاری رو دارم...

حتا طاقت هزار تا گوشه کنایۀ روزانه تو این مسائل رو هم میتونم داشته باشم...


+یه بار خیلی وقت پیشا داشتم با یه دوست عزیزی حرف میزدم!

بحث سر زندگی دور از خانواده شد بهم گفت من طاقت ندارم صدای مامانَ مُ از پشت تلفن بشنوَمُ مریض باشه

تازه در مورد زندگی تو یه نقطه دیگه ایران بجز شهر زادگاه بود!

من این حرف رو به یکی دیگه از دوستام گفتم خیلی بی عاطفه جوابمُ داد...

حالا هر دوی اونا فکر اول ُ آخرشون رفتنِ!

از دومی تعجب نمیکنم چون معتقد بود زندگی خودمِ و تا یه جایی پدر ُ مادر میتونن مهم باشن

ولی از فکر رفتن اولی خیلی تعجب میکنم...


+چیزایی که گفتم طاقتشونُ ندارم تجربه َشون کردم...



یاعلی
  • سارا سادات

بعضی عکس ها رو باید مُـــردُ تموم شدُ رفت...


{کلیک}


+ از سری عکس های مردنی!


+ منبع 


یاعلی

  • سارا سادات

یه رم 4 گیگ آهنگ بیکلام ُ ملایم

یه هندزفری با کیفیت عالی

یه خیابون خیلی طولانی

و یه بارونی

دستمُ ببرم تو جیبمُ  تو خودم فرو برم و توی دنیای موسیقی غرق شمُ

برم به سمت قبله رعد و برق ها...


روز بارونی رو میمیرم من...


+ الحمدلله... برای این نعمت دوست داشتنی


یاعلی

  • سارا سادات